رشک بردن و رقابت کردن. غیرت داشتن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غیرت و غیره شود، حفظ ناموس کردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غیرت و غیره شود
رشک بردن و رقابت کردن. غیرت داشتن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غیرت و غَیرَه شود، حفظ ناموس کردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غیرت و غَیرَه شود
رشک بردن. حسد ورزیدن: گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت برمی بر فلک خیره نگر بر. سنائی. بر این آب، غیرت برد آب حیوان بر این حوض، رشک آورد حوض کوثر. خاقانی. همراه من مباش که غیرت برند خلق در دست مفلسی چو ببینند گوهری. سعدی (طیبات). آفتاب و سرو غیرت میبرند کآفتاب سرو بالا میرود. سعدی (طیبات). ، غیرت و تعصب داشتن. سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض و شرف و آبرو: اگر غیرت بری با درد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. به دیگر نوع غیرت برد بر یار که صاحب غیرتش افزود در کار. نظامی. گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست غیرت معشوق دایم بیش از اوست. عطار. از دوستی که دارم و غیرت که میبرم خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی. سعدی (بدایع)
رشک بردن. حسد ورزیدن: گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب غیرت برمی بر فلک خیره نگر بر. سنائی. بر این آب، غیرت برد آب حیوان بر این حوض، رشک آورد حوض کوثر. خاقانی. همراه من مباش که غیرت برند خلق در دست مفلسی چو ببینند گوهری. سعدی (طیبات). آفتاب و سرو غیرت میبرند کآفتاب سرو بالا میرود. سعدی (طیبات). ، غیرت و تعصب داشتن. سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض و شرف و آبرو: اگر غیرت بری با درد باشی وگر بی غیرتی نامرد باشی. نظامی. به دیگر نوع غیرت برد بر یار که صاحب غیرتش افزود در کار. نظامی. گرچه غیرت بردن از عاشق نکوست غیرت معشوق دایم بیش از اوست. عطار. از دوستی که دارم و غیرت که میبرم خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی. سعدی (بدایع)
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی. (آنندراج). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی. زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها: چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری. سعدی (بوستان). صید بیابان عشق گر بخوردتیر او سر نتواند کشید پای بزنجیر او. سعدی. مرا کشتی متاب آن گوشۀ ابرو به عیاری کمان بر من مکش جانا که تیری خورده ام کاری. ؟ (از آنندراج). تیر مراد من به هدف برنمی خورد در خانه کمان بنهم گر نشانه را. کلیم (از آنندراج). دامان چرخ ز آه ستمدیدگان پر است کس را نخورد تیر دعا بر نشان هنوز. واله هروی (ایضاً). رجوع به تیر و مادۀ بعد شود
حسرت دیدن. حسرت کشیدن: دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید. ناصرخسرو. چو حسرت خورد از پرواز آن باز همان باز آمدی بردست او باز. نظامی. آن دید در این و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحه ای کرد. نظامی. هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود. سعدی. دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن. سعدی. به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت خوری. سعدی (بوستان). ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. (گلستان)
حسرت دیدن. حسرت کشیدن: دست خدای اگر نگرفتی حسرت خوری بسی و بری کیفر. ناصرخسرو. هرکه دنیا را به نادانی و برنائی بخورد خورد حسرت گر به رویش باد پیری بروزید. ناصرخسرو. چو حسرت خورد از پرواز آن باز همان باز آمدی بردست او باز. نظامی. آن دید در این و حسرتی خورد وین دید در آن و نوحه ای کرد. نظامی. هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده ام جز بر دو روی یار موافق که درهم است. سعدی. چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود. سعدی. دست با سرو روان چون نرود در گردن چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن. سعدی. به دنیا توانی که عقبی خری بخر جان من ورنه حسرت خوری. سعدی (بوستان). ز من پرس فرسودۀ روزگار که بر سفره حسرت خورد روزه دار. سعدی (بوستان). گفتم نی که بر مال ایشان حسرت میخوری. (گلستان)